در هلهله فقر و خشونت |
وقتي بيجه بر چوبه دار رفت شايد نويسنده نخستين كسي نبود كه در مرگ وي به شدت متأثر شد. اما چرا هلهله و غريو شادي در مرگ كسي، در فضاي شهري طنين مي اندازد، كه خود قرباني فقر و خشونت است؟ چرا طنين شادي در جايي است كه در حاشيه ترين نقطه پايتخت قرار دارد؟ آيا ذائقه پاكدشتيان اينچنين با طعم مرگ سرشته است كه در فرداي بعد از محرم ، نخستين روز را با غريو شادي مرگ صبح مي كنند؟ آيا اين فقر و حاشيه نشيني نيست كه نقاب شادي بر چهره كريه مرگ مي كشاند؟ آيا اين بخشي از مركز نشينان نيستند كه هزينه شادماني خود را به مرگ و فقر شادمانه حاشيه نشينان انتقال مي دهند؟ آيا نابرابري هاي اقتصادي نيست كه خشونت و تخريب عمومي ايجاد مي كند؟ آيا تبديل مرگ به كارنوال شادي و تبديل كارنوال هاي عزاداري به مراسم سرگرمي ، جلوه هايي از عمومي شدن خشونت و تخريب نيست؟ آيا چهارشنبه سوري ها نيست كه با وجود انواع تخريب ها و مواد آتشزايي كه به وسعت يك جنگ تمام عيار، چاشني هلهله شادي ها مي گردد، از آنچه كه پيشتر با دفع «زردي روي» به نماد فقر زدايي موسوم بود، رفته رفته به نماد خشونت ايرانيان تبديل مي شود؟
ادامه مطلب |
|
چهارشنبه 17 فروردین 1384 |
نظرات(0) |
|
|