تهران يك غده سرطاني است، تا دير نشده عجله كنيد |
تهران غده سرطاني است، تا دير نشده عجله كنيد احمد فعال پرده اول: در سال 1354 يكي از نزديكترين دوستان و همكلاسيهاي دوره دبيرستانيام بنام محمود كه داراي گرايشهاي چپ بود، دستگير و مدتي را در زندان گذراند. من به اتفاق محمود و امين و رضا و اكبر و علي در دبيرستان شاهپور اهواز، در سالهاي 1353 و 1354 با يكديگر گپ و گفت سياسي دوران نوجواني را پشت سر ميگذاشتيم. بعد از دستگيري محمود سال بعد رئيس دبيرستان شاهپور از معرفي من به امتحان نهايي سال ششم دبيرستان خودداري كرد. بلافاصله بواسطه برادر بزرگتر براي آماده شدن و شركت در امتحانات متفرقه به تهران رفتم. از اواخر فروردين تا امتحانات خرداد دو سه ماهي بود كه در نارمك تهران زندگي ميكردم. اين منطقه را از سالها قبل ميشناختم. براي آماده شدن در امتحانات متفرقه روزي 14 الي 15 ساعت در هفت حوض نارمك درس ميخواندم. هفت حوض نارمك براي من و دوستان تازهاي كه پيدا كرده بودم، مانند يك كتابخانه بود. فضايي سرسبز و شاداب كه سكوت و آرامش خاصي در آن وجود داشت. سكوت و آرامشي كه تنها با صداي جيك جيك گنجشكها و آواي دلنشين كلاغها، شكسته ميشد. طنين موسيقيايي بود كه بدون احساس خستگي ما را به درس خواندن بيشتر تحريك ميكرد. گاهي در فاصله ده و بيست متري دو پيرمرد با يكديگر گفتگو ميكردند و گاه دختركي شادان خود را به نزديكيهاي فوارههاي حوض ميرساند و دل از سينه مادر ميربود. خيابانهاي اطراف هفت حوض تا شمال و جنوب سيمتري نارمك، در خلوتگاهي آرام و سكوت با يكصد ميدان نقشبندي شده از انبوه درختان سرسبز، جلوهاي مركب و بينظير از مدنيت و طبيعت را در قدمهاي هر رهگذري نقش ميانداخت. نارمك ديروز و امروز نماد كامل دو وضعيت كاملي است كه تهران بخود ديده و گرفته است. امروز نارمك، به نماد شلوغي و تراكم، نماد مصرف، نماد بزهكاري، نماد از دست رفتن هويت و نماد عصبيت تبديل شده است. ديگر از ساختمانهاي قديمي با آن درختان انبوه انجير و خرمالو خبري نيست، ديگر از آن دربها و پنجرههاي كشيده شده از سقف تا زمين خبري نيست، جاي آن را به ساختمانهاي برافراشته و در هم تنيدهاي كه تجسمي از مصرف و شلوغي است سپارده است. پرده دوم: سال 1372 به اتفاق همسر و خانواده از اهواز به تهران مهاجرت كرديم و بنا به وابستگيهاي قبلي در نارمك سكونت گزيديم. تصوير نارمك به كلي دگرگون شده بود. اما هنوز آثار نارمك دوران نوجواني را در دل خود و در پارهاي از خلوت نسبي خيابانهاي اطراف هفت حوض، حفظ كرده بود. در طبقه چهارمي كه ما زندگي ميكرديم، دور تا دور از پنجرههاي آپارتمان، تصوير سراسري از افقهاي دور را مشاهده ميكرديم. تصويري كه كوهاي برافراشته شده را در برف زمستاني نمايش ميداد. اين افقِ پوشيده از برف، هنوز خود را پشت ديوارهاي كور پنهان نكرده بود. رفته رفته با برافراشته شدن ساختمانها، نه تنها از دور تا دور كوهها خبري به چشم نميرسيد، بلكه افق ديدگان ما از ديوارهايي كه در فاصله 20 متري قد كشيده شده بودند، فراتر نميرفت. به ميزاني كه چهره شهر تغيير مييافت، نارمك چهره قديمي خود را بيشتر از دست ميداد. چهره نارمك و تهران به آزمايشگاه جراحي پلاستيك تبديل شدند. آقاي غلامحسين كرباسچي شهردار وقت تهران در دوران سازندگي، از اين آزمايشگاه رونمايي كرد و چهره نارمك و تهران را بدست سوداگران پلاستيك و آهن سپارد، تا هر كس به دلخواه خود تيغ جراحي به چهره شهر بنوازد. از آن زمان سيل مهاجرتها، ساخت و سازهاي بيرويه و فروش تراكم، تهران را به آوردگاه سوداگران پلاستيك و آهن تبديل كرد. وضعيت نارمك و تهران امروز مانند دختري ميماند كه بارها خود را بدست جراحي پلاستيك سپارده است، با برافراشتن ابراوان و اكشن كردن صورت، چهره خود را به نمايشگاه مد بدل كرده است، اما هرچه هست، ديگر آن خلوت دلنشين و رويايي گذشته را در چهره خود از دست داده است. يك دهه از مهاجرت من و خانواده نگذشته بود كه به اتفاق همسرم ساز مهاجرت از تهران را در سر پرورانديم. راه بازگشت به اهواز وجود نداشت، چرا كه اين شهر پس از جنگ و تا كنون به ويرانهاي از همه زشتيها و بزهكاريها بدل شده است. كوشش ما براي بازگشت به مشهد و شانديز كه مأواي گذشتههاي دور خانوادگي من بود، به دلايلي كه نميخواستيم بعضي از مناسبات خود را در اهواز از دست بدهيم، بياثر ماند. امروز تهران ديگر محل مناسبي براي زندگي كردن نيست. شهري شلوغ، پرهيجان و آلوده كه تنها بكار بزهكاري و سوداگري ميآيد و بس. ديوارهاي برافراشته، افق را از ديد شهروندان تهراني گرفته است. هواي آلوده به مدد ديوارها ميشتابند و دامنه ديد ما را در افقِ زندگي شهري، تنگتر و تنگتر ميسازند. وقتي افق ديد انسان و جامعهاي از ميان ميرود، آينده در چشمان او تار و تيره ميشود. اميدها از ميان ميروند و اعتمادها كه شيرازه حيات اجتماعي است، از زندگيها رخت ميبندد. در افق تنگ و تيرهاي كه تهران پيشاروي شهروندان خويش گذاشته است، و در همهمهي شلوغي و ازدحام جمعيت و ترافيك شهري، جز روزمرگي و سرگرم شدن و كلنجار رفتن با روزمرگيها، چيزي باقي نميماند. در همهمهي شلوغيها و ازدحام جمعيت و ترافيك، جز عصبيت و فشار رواني جايي براي دوستي و عشق در دلها نميماند. در همهمهي شلوغي و ازدحام جمعيت و ترافيك شهري، بزهكاري و جرائم ديگر قابل كنترل نيستند. در همهمهي شلوغي و ازدحام جمعيت و ترافيك شهري، فرصتي براي فكر كردن و مطالبه حقوق مدني باقي نميماند. در همهمهي شلوغي و ازدحام جمعيت و ترافيك شهري، روح از كالبد جامعه رخت ميبندد، بيرحميها و نامردميها در وجود آدميان لانه ميكند و چونان اجساد متحركي ميشوند كه تنها به اراده ديگري در شهر رقص مرگ را به نمايش ميگذارند. در همهمهي شلوغي و ازدحام جمعيت و ترافيك شهري، همه نهادهاي وابسته به كانونهاي ثروت و قدرت سود ميبرند و جامعهاي ميان دو سنگ آسياب قدرت و ثروت فرسوده ميشود. ميان پرده : حال كه از همه بديهاي تهران گفتيم، آنها كه ساليان متمادي به ايران بازنگشتهاند فكر ميكنند نويسنده از يك ويرانهاي بنام تهران سخن ميگويد. نه، تهران به لحاظ توسعه شهري، وجود بزرگراهها و پلهاي تو در تو، و چشماندازهاي فوقالعاده زيبا، با بسياري از شهرهاي مهم و بزرگ جهان قابل مقايسه است. ديگر از حلبي آبادهاي دوران گذشته هيچ اثري نيست. توسعه شهري حتي در پائينترين و جنوبيترين نقاط تهران نفوذ كرده است، بطوري كه در مقايسه با گذشته حتي به تصور نميتوان گنجاند. اما نابرابريها و تبعيضها و تضادهاي طبقاتي كمتر كه نشده، بيشتر هم شده است. به روايتي نابرابريها اشكال پستمدرن يافتهاند، يعني با جابجايي از حوزههاي مكاني به حوزه مصرف، حوزه علم و تكنيك، حوزه ارزشها و مطلوبيتهاي اجتماعي، حوزه سياست، و حوزه زيباشناختي و... اشكال پنهانتري به خود گرفتهاند. همين نابرابريهاي پنهان است كه تهران را به بهشت سرمايهداري مضحك تبديل كرده است. پايان نمايش: افسانهها تا وقتي كه افسانهاند، چشمها را به خود خيره و افواه عمومي را در خود شگفتزده ميكنند. اما وقتي افسانهها لباس واقعيت به تن ميكنند، ديگر هيچ چشمي را به خود خيره و هيچ فهمي را در خود شگفتزده نميسازند. در ايامي نه چندان دور، گفته ميشد تهران به يك پاركينگ عمومي بدل ميشود. همه از شنيدن اين سخن در شگفت ميماندند. اما امروز كسي از ديدن يك پاركينگ عمومي در وسعت شهر تهران شگفت زده نميشود. گويي همه چيز عادي عادي است. در سالها پيش گفته ميشد كه عيدها تهران بسيار زيباست. زيرا شهر از تردد ماشينها و آدمها، بشدت كاسته ميشود. اما يكي دو سه سال است كه ترافيك تهران و شلوغي شهر عيد و عزا نميشناسد. روز و شب نميشناسد، تراكم ماشينها و آدمها امان از روح و جسم مردم ستانده است. چنين جامعهاي را با بدنهاي خسته و روحهايي فسرده، جز تكثير سرطاني سلولها چه ميتوان ناميد؟ اكنون افسانه ديروزي تجسم واقعي زندگي امروزينمان شده است. و آنها كه دستي بر آسياب فرسودگي روح و جسم ما دارند، شايد منافعي در قطع سلولهاي سرطاني نمييابند. و الا: • چرا از توسعه بيرويه شهر از درون و برون جلوگيري نميشود؟ • چرا از مهاجرتها به تهران جلوگيري نميشود؟ • چرا با محروم گرداندن شهرهاي حاشيهاي و محدود كردن مردمان آن مناطق در استفاده از سبكهاي زندگي، آنها را روانه تهران ميسازند؟ «توضيح اينكه، چند سال پيش در آلمان يكي از دوستان به من گفت جمعيت كلن يك ميليون است و با سياستهاي خاصي دولت اجازه افزايش اين جمعيت را نميدهد. چه آنكه كليه خدمات شهري و استانداردهاي مورد قبول يك زندگي شهري براي يك ميليون جمعيت تدارك ديده شده است. به همين منظور دولت نه اجازه گسترش شهر را ميدهد و نه اجازه گسترش جمعيت را». • چرا شهرداريها مجوز تخريب خانهها و آپارتمانهايي را ميدهند، كه وجود آنها سرمايههاي كشور محسوب ميشوند؟ «نكتهاي كه براي اينجانب شگفتانگيز و گاه تأسفآوراست و حتي بيشتر از اين، اشك از چشمان هر انسان وطن دوستي جاري ميكند، اين است كه چرا شهرداريها مجوز تخريب و ساخت به خانهها و آپارتمانهايي ميدهند، كه گاه انسان آرزوي يك شب زندگي كردن و عكس گرفتن از نماهاي بيرونيِ اين خانهها و آپارتمانها به او دست ميدهد؟» • چرا توليد و مصرف اتوموبيل را براي تهران و مراكز استانها متوقف نميكنند؟ «براي اينجانب و آنها كه با كمترين الفباي اقتصادي آشنا هستند، قابل درك است كه توقف توليد و مصرف اتوموبيل، بحراني فزاينده در وضعيت رقابت اقتصادي بوجود ميآورد كه قابل كنترل نيست. اما اين بدان معنا نيست كه هيچ راهحلي وجود نداشته باشد. شايد در چارچوب سياستهاي جاري و در شرايط بياعتمادي عمومي و گسترش دامنه تجملات در يك جامعه سراسر مصرفمحور، هيچ راهحلي وجود نداشته باشد، اما راهحلها وجود دارند، كه بحث درباره آنها در اين نوشتار نميگنجد». • چرا ساختار طبقاتي جامعه و نابرابريها تا آن حد گسترش يافته است كه دم به دم امكان مهاجرت از شهرها به مراكز استانها و از مراكز استانها به تهران افزايش پيدا ميكند؟ • چرا نظام طبقاتي روز به روز گزارش آشكارتري از نابرابريها و تبعيضها در اقتصاد بدست ميدهد و بدين ترتيب، با آگاهيهاي روزافزون جامعه نسبت به وضعيت طبقاتي خود، و با هدف جبران فاصله طبقاتي و ارضاء تمنيات سركوب شده، روانه مراكز شهرها و از آنجا روانه تهران ميشوند؟ • چرا در همين ساختار طبقاتي، سياستهاي كشاورزي قرباني توسعه صنعتي شده است و حاصل آن تخليه روستاها به شهرها و مهاجرت از شهرهاي كوچك به شهرهاي كلان است؟ • چرا دستگاههاي دولتي به بهانهها و احكام دروغ، به سادگي دست به جابجايي كارمندان خود از شهرهاي ديگر به تهران ميزنند؟ • چرا خيابان گردي و پاساژگردي و پرسهزني، يكي از تفريحات مردم ايران شده است؟ آيا ازدحام جمعيت در پاساژها و پرسهزنيهاي بيهوده كه به نوعي سرگرمي مردم ايران تبديل شده است، روايتي آشكار از بيهودگي، سرگرداني، بيهدفي و روايتي اسفناك از فرهنگ مصرفمحور ايرانيان نيست؟ آيا همين پاساژگردي و پرسهزنيهاي بيهوده نيست، كه حضور مردم و ازدحام جمعيت را در خيابانها و ترافيكها تشديد ميكند؟ اكنون يك ناظر آگاه و دردمند به مسائل ميهني درميماند كه وقتي چهره مثالي نارمك پس از 35 سال به اين حال روز، از صفر به صد رسيده است كه از درون و بيرون در حال منفجر شدن و سرطاني شدن است، 35 سال ديگر، و نه بيست سال ديگر چه اتفاقي خواهد افتاد؟ تا دير نشده است، عجله كنيد. Ahmad_faal@yahoo.com
|
|
چهارشنبه 16 مهر 1393 |
|