محدوده آزادی، با نگاه تازهای به حادثه پاریس |
محدوده آزادی، با نگاه تازهای به حادثه پاریس احمد فعال در باره آنچه که این روزها در پاریس اتفاق افتاد ، نظر من این است که: روزنامه شارلی ایبدو حق داشت و حق دارد که هرکسی و هر چیزی را و حتی تصاویر پیامبر گرامی اسلام را با کاریکاتور و حتی با ناسزا گفتن به چالش بگیرد. اما کار شارلی ایبدو ضداخلاقی بود. اکنون پرسیده می شود که چگونه ميتوان تناقض میان آن حق و این ضداخلاق را حل کرد؟ حل این تناقض در گرو بیان همه حقیقت است. حقیقت این است که : 1- اغلب فلاسفه سیاسی، از فلاسفه لیبرال گرفته تا فلاسفه اجتماعی سوسیالیست، محدودیتهایی برای آزادی قائل شدهاند. اکنون جای آن نیست که فهرستی از این نظریهها را به اطلاع خوانندگان برسانم. اما من به هیچیک از این نظریهها و محدودیتها اعتقادی ندارم. از سالها پیش گفته و نوشتهام که آزادی یکی از حقوق اساسی و ذاتی انسان است و مانند سایر حقوق مطلق و نامحدود است. این حرف جرمی بنتام را ميپسندم که وضع هر نوع قانون تجاوزی به حقوق آزادی انسان است. شاید مراد و معنای ما از آزادی یکسان نباشد. اما چیزی که مطمئن هستم این است که اغلب تعریفها از آزادی، تعریف قدرت است. به عبارتی با جابجا کردن معنای آزادی با قدرت، برای آزادی حد و حدود قائل شدهاند. به عنوان مثال، حد آزادی را اخلال در آزادی دیگران تعریف کردهاند، و در این باره گفته ميشود: "آزادی حد دارد و حد آن تا جایی است که آزادی دیگران شروع ميشود". در جای دیگر گفتهام که این تعریف بدون یک واو کسر تعریف قدرت است. زیرا، این قدرت (= زور) است که حد دارد و حد آن تا آنجائی است که قدرت (= زور) دیگران شروع ميشود. به عنوان مثال، در بیشه زار حیوانات، هر یک از شیران دارای قلمروی زیست هستند. قلمرو زور هر شیر که در واقع تعین کننده قلمرو زیست اوست، تا جایی است که قلمرو زور شیر دیگر تعریف شده است. هر چند استفاده از واژه زور نیز سزای حیوانات نیست، چون این واژه تنها در خور انسان بیگانه شده در قدرت است. بدینترتیب اگر معنای آزادی را از تمام زوائد قدرت (= زور) پاک کنیم، آزادی نامحدود ميشود. آزادی هر فرد مکمل آزادی دیگری است. چنانچه آزادی هر فرد مکمل سایر حقوقی است که هر فرد داراست. 2- فلاسفه سیاسی آزادی را به دو قسم آزادی منفی و آزادی مثبت تقسیم ميکنند. من ابتدا فکر ميکردم که این تقسیمبندی جدیدی است که توسط فلاسفهای چون آیزایا برلین مطرح شده است. اما بعدها دیدم که این یک تقسیمبندی قدیمی و بسیار هم قدیمی است. از هگل و هابز که بنیانگذارن دقیق این تقسیمبندی به لحاظ فلسفه سیاسی بودند صرفنظر کنیم، رواقیون حدود سه قرن قبل از میلاد به آزادی مثبت معتقد بودند و اپیکورییستها در چهار قرن قبل از میلاد به نظریه آزادی منفی قائل بودند. آزادی منفی و آزادی مثبت را در یک اصطلاح ساده هم بکار بردهاند. "آزادی در" و "آزاد از"، این اصطلاح را اولین بار در آثار آقای دکتر سروش دیدم حالا اگر مرجع اصلی این اصطلاح کس دیگری است و یا همان کتاب چهار مقاله در باب آزادی اثر آیزایا برلین از همین اصطلاح استفاده کرده است و من دقت نداشتم، بیش از این اطلاعی ندارم. واژه مثبت و منفی در اینجا به معنای خوب یا بد نیست. بلکه نظر به وجه سلبی واثباتی آزادی دارد. از این نظر، آزادی منفی، آزادی از قید سنتها و آزادی از قید قدرت است و آزادی مثبت، بالفعل درآوردن تواناییهای بالقوه انسان در تصمیمگیری و انتخاب کردن است. کانت این نوع آزادی را انتخاب کردن مطابق با مسئولیت اخلاقی مينامید. آزادی منفی همان رهایی است. رها شدن از عواملی است که دست و پای انسان را به قید نهادهای قدرت سیاسی و یا به قید نهادهای سنتی بسته است. از ایام کهن، علاوه بر محدودیتهایی که دستگاههای سیاسی بر دست و پای انسان ميبستند، آدمیان پایبند سنتها نیز بودند. سنتها و فرهنگی که آنها انتخاب نکرده بودند، اما مجبور بودند به آنها پایبند باشند. نظام صنعتی و مدرن این قیدها را ازمیان برداشت. رفته رفته این آزادی به عنوان یکی از حقوق اساسی و مسلم انسان پذیرفته شد. کشورهای دموکراسی و لیبرال وقتی از آزادی سخن به میان ميآوردند، مرادشان همین آزادی است، یعنی آزادی منفی. در مقابل، کشورهای غیردموکراسی و سوسیالیست از آزادی هدایت شده و دموکراسی هدایت شده سخن به میان ميآورند. کشورهای توتالیتاریستی (دولتهای تمامیت خواه) با مرامهای ایدئولوژیک نیز از همین آزادی دفاع ميکنند. بدینترتیب ما با دو دسته از کشورها و دو نوع آزادی مواجه بوده و هستیم. کشورهای صنعتی و دموکراسی به آزادی منفی تکیه ميکنند و مرادشان از آزادی همان رهایی است، و کشورهای با مرامهای ایدئولوژیک، به آزادی مثبت تکیه ميکنند. نتیجه این شود که آزادی منفی وسیلهای شد برای ایجاد یک جامعه مصرفمحور و آزادی مثبت وسیلهای شد برای تبدیل جامعه به یک کارگاه تولیدی با انبوههای از آدمهای ماشینی. هر دو دسته از کشورها دست به فریب بزرگی زدند، و کشورهای توتالیتاریستی با مرامهای ایدئولوژیک، دامنه فریبکاریشان همیشه بیشتر بوده است. 3- اگر آزادی یکی از حقوق اساسی و ذاتی انسان است، و اگر بخواهیم سرچشمه آزادی را نه در بیرون، بلکه در درون خود انسان جستجو کنیم، آزادی منفی، آزادی نیست. همان کلمه رهایی اصطلاح صحیحتری برای آزادی منفی است. اما اگر نخواهیم دست به فریب بزنیم، باید اعتراف کنیم که تنها معدودی از آدمیان وجود دارند که به آزادی مثبت دست پیدا ميکنند. یعنی رفتار و اندیشهای برابر با حقوق اساسی و ذاتی خود به خرج ميدهند. یعنی در تصمیمگیریها و انتخابهای خود واکنش عوامل خارجی نخواهند شد، بلکه بر اساس کنش درونی خود دست به انتخاب و تصمیمگیری ميزنند. آزادی مثبت تحقق خویشتنی است، خودانگیختگی است. معنای واقعی آزادی همین خودانگیختگی است، استفاده از آزادی منفی، استفاده استعارهای از آزادی است. فرد خودانگیخته حتی در یک نظام استبدادی و توتالیتر، از حقوق آزادی اساسی بهرهمند است. چنین فردی در زندان نیز بهرهمند از حقوق آزادی خود است. نخستین بهره آزادی در نحوه مقاومت کردن یا تسلیم شدن در برابر زور است. انتخاب او در برابر زور، کنش شدن یا واکنش شدن در برابر اعمال زور، تسلیم تقدیر قدرت نشدن، نحوه استفاده از حقوق آزادی است. با این تعریف، اظهار این ادعاها که : "انسان آزاد نیست که به حقوق دیگران تجاوز کند"، و یا "انسان آزاد نیست دست به دزدی بزند"، اظهاراتی از این نوع نه تنها هیچ ربطی با معنای آزادی واقعی ندارند، بلکه با معنای آزادی منفی یا رهایی نیز، هیچ ارتباطی ندارند. آزاد نبودن برای تجاوز کردن و یا آزاد نبودن برای دزدی، استفاده استعارهای از واژه آزادی است. در حقیقت چنین استفادهای تنها ناشی از ضعف و محدود بودن بضاعت دامنه واژگان و محدود بودن زبان ماست. چنین معنای کشداری به آزادی دادن، در حالی که ارتباطی با معنای آزادی به عنوان حقوق اساسی انسان ندارد، جز با هدف فریب دادن و بهانه برای محدود کردن آزادی، نميتواند وجود داشته باشد. 4- همیشه بخش کثیری از جامعه با حقوق ناشی از آزادی واقعی خود و تصمیمگیری در این قسم از آزادی بیگانه هستند. این بخش کثیر یا اکثریت نزدیک به اتفاق جامعه، در شرایط ناآزادی به حقوق اساسی خود دست پیدا نخواهند. در حالی که دیدیم یک فرد خودانگیخته حتی در زندان نیز از حقوق ناشی از آزادیهای اساسی خود بهرهمند است، اکثریت جامعه به این حقوق یا آزادی واقعی، جز از طریق آزادی منفی و یا آنچه در اینجا به عنوان رهایی از آن یاد ميکنیم، دست پیدا نخواهد کرد. از اینجا به بعد بحث من درباره اکثریت جامعه است. اکثریتی که به یک تعبیر توده اجتماعی یاد ميکنند و به یک تعبیر مردم عادی و عامی جامعه هستند. اطلاق اصطلاح عادی و عامی تنها شامل آدمهای بیسواد نیست، بسیاری از اساتید دانشگاهی، هنرمندان و فرهنگیان جامعه و پارهای از کنشگران سیاسی که چندان در پی جستجو و تحقیق نیستند، در زمره افراد عادی و عامی جامعه محسوب ميشوند. برای تحقق واقعی آزادی دو راه بیشتر وجود ندارد، دستکم اینجانب راه سومی را نميشناسد. یک راه تحقق آزادی واقعی، راهی است که رژیمهای اقتدارگرا و توتالیتر در پیش ميگیرند. استفاده از آزادیهای هدایت شده یا دموکراسی هدایت شده از جمله این راههاست. هم نظریه و هم تجربه به ما ميگویند که آزادی هدایت شده و دموکراسی هدایت شده تجاوز به آزادی و دموکراسی است. در باب نظری، طرفداران آزادی هدایت شده باید بگویند که به نیابت از چه کسی حق انتخاب و تصمیمگیری جامعه را محدود ميکنند؟ استفاده از عناوین کلی و مبهم فریبکاری است. مانند اینکه بگوئیم جامعه خواهان فلان مرام و ایدئولوژی سیاسی و فکری هستند. بعد در وقت اجرا، هر چه در ذهن ما وجود دارد، به نام آن آئین و ایدئولوژی پیاده کنیم. اما اگر با دقت و صرافت و با جزئیات کامل، محتویات ذهن خود را برای جامعه آشکار کنیم، و به علاوه مجال نقد این محتویات را در اختیار جامعه بگذاریم، آنوقت معلوممان خواهد شد که آیا مردم به دیگران نیابت ميدهند که آزادی آنها و انتخاب آنها محدود شود یا خیر؟ این به لحاظ نظری و اما به لحاظ تجربی اگر هدف این باشد که بوسیله آزادیهای هدایت شده و یا دموکراسی هدایت شده، اکثریت جامعه را با حقوق اساسی و ذاتیشان آشنا کنیم، جز در برقراری یک دیکتاتوری توتالیتر کاری نکردهایم. کاری در حد احداث یک کارگاه بزرگ آدم سازی است که در عمل حاصلی جز ویران کردن خود انسان ببار نیاورده است. 5- تحقق آزادی واقعی یا همان چیزی که از آن به عنوان آزادی مثبت یاد ميکنیم، راهی جز رهایی از منابع قدرت یا همان چیزی که اصطلاحاً و به استعاره از آن به عنوان آزادی منفی یاد ميکنیم، وجود ندارد. طبیعی و بدیهی است که رهایی از منابع قدرت و رهایی از قید هر عاملی که خارجی است، به خودی خود عوارضی در جامعه ایجاد ميکند. آشکار شدن بیبند و باریهای اخلاقی یکی از این عوارض است. به غیر از اینکه حجم این بیبند و باریها نميتواند زیادتر از بیبندباریها و فسادهای پنهانی باشد که در جوامع بسته وجود دارد، برای کاهش و یا متعادل کردن این فسادها راه حلهایی هم وجود دارد که جلوتر بدان اشاره خواهم کرد. اما در هر حال نميتوان از عوارض آزادی منفی در یک جامعه آزاد و رها چشمپوشی کرد. این عوارض بسیار محدودتر و کمتر و کم زیانتر از عوارضی است که در یک جامعه بسته وجود دارد. اگر این عوارض را با حجم جرائم و بزهکاریها، حجم فسادهای مالی، حجم عصبیتها و خودکشیها و افسردگیها، حجم فسادهای ناشی از روابط پنهان و دهها فساد دیگر مقایسه کنیم، یک به هزار هم نميشود. این آن واقعیتی است که امثال آقای علی مطهری با وجود بعضی از مواضع آزاداندیشانه در حوزه سیاست، قادر به درک آن نیستند. 6- پیشتر اشاره کردم آزادی به معنای واقعی نامحدود و مطلق است. اگر فرد یا افرادی در خویشتن و در حقوق ذاتی و اساسی خویش متحقق و خودانگیخته باشند، هیچ عاملی از خارج نميتواند و نباید در انتخاب آنها محدودیت ایجاد کند. اگر بخواهم در اینجا در یک عبارت تئوریک و در دفاع از نامحدود بودن و مطلق بودن آزادی سخن بگویم، خواننده را به فرد انتزاعی یا انسان در وضعیت انسان بودن ارجاع ميدهم. چنین فردی و چنین انسانی در برابر حقوق ناشی از آزادیهای خود اعم از آزادی مثبت یا منفی نامحدود و مطلق است. اگر محدودیتی وجود دارد، این خود آزادی نیست که محدود است، بلکه منابع قدرت هستند که عرصه آزادی را محدود ميکنند. پس محدودیتها، محدودیتهاییاند که از منابع قدرت سرچشمه ميگیرند و الا آزادی در نفس خود نامحدود و مطلق است. 7- با وجود همه بحثهایی که تا اینجا مطرح کردم، واقع این است که آزادیهای منفی نامحدود نیستند. به هر حال همواره عوامل خارجی وجود دارند که درست یا نادرست مانع از رهایی کامل انسان و جامعه در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی ميشوند. این موانع همواره از سوی منابع قدرت اعمال ميشوند. حتی در کشورهای دموکراتیک و آزاد تا حدی این موانع وجود دارند، این همان چیزی است که فلاسفه سیاسی و اجتماعی را به اصل محدود بودن آزادی سوق داده است. حکومتها یا دولتها با وضع قوانین اقدام به این محدودیتها ميکنند. حکومتها و دولتهای آزاد و دموکراتیک کمتر و حکومتها و دولتهای اقتدارگرا بیشتر، و حکومتهای توتالیتر(و یا طرز فکرهای توتالیتر در حکومتهایی که توتالیتر هم نیستند) تحت عنوان آزادیهای هدایت شده، بیشتر و بیشتر قائل به چنین محدودیتهائی هستند. با این وجود، اگر به دلایلی بخواهیم محدودیت و محدودیتهایی در حوزه رهایی و آزادیهای منفی انسان قائل شویم، با توجه به نامحدود بودن آزادی واقعی انسان، ضروری است تا محدودیتها به گونهای تعریف شوند، که مانع از تحقق سایرحقوق اساسی جامعه نشوند. برای این منظور، 8- در اینجا بنا دارم تا یک معیار اساسی که تا کنون از دید تحلیلگران و یا از دید جانبداران آزادی به دور مانده است، با خوانندگان در میان بگذارم. پیش از اشاره به این معیارلازم است توجه خواننده را به ماهیت و فلسفه آزادی که از نظر همه تحلیلگران بدور نیست جلب کنم. ماهیت آزادی منفی و به ویژه آنچه که به آزادی بیان مطرح است، آزادی از قدرت و منابع قدرت است. با این تعریف ساده و دقیق اگر بخواهیم محدودیت و محدودیتهایی برای آزادی منفی قائل باشیم، باید رابطه محدود و نامحدود بودن آزادی را وارونه آن چیزی تعریف کنیم که تا کنون مطرح بوده و هست. تا کنون روال این بوده و هست که دولتها در استفاده از آزادی نامحدود و جامعه مدنی و اجتماعات ضعیف در استفاده از آزادی محدود هستند. اگر فلسفه آزادی و بیان آزادی، نقد قدرت و یا دستکم آزاد بودن و رها بودن از منابع قدرت است، این رابطه باید وارونه شود. بدین معنا که این قدرت و منابع قدرت هستند که باید در استفاده از آزادیهای خود در برابر جامعه و اجتماعات بیقدرت محدود باشند. این محدودیت وقتی در رابطه میان یک دولت با جامعه مطرح ميشود، ميتواند جنبه حقوقی و قانونی به خود بیگرد، اما هرگاه محدودیتها در رابطه با سلسله مراتب و سطوح مختلف اجتماعی مطرح ميشوند، جنبه اخلاقی و ارزشی به خود ميگیرند. یک مثال ميزنم، چون موضوع آزادی منفی همیشه در برابر قدرت مطرح است و وارونه آن آزادی نیست، اجتماعات خُرد و کوچک مانند اقلیتهای قومی و مذهبی، باید در استفاده از آزادی بیان نامحدوتر از اجتماعات بزرگ و صاحب قدرت باشند. و متقابلاً اجتماعات بزرگ و قدرتمندتر باید در استفاده از آزادی بیان محدودتر از اجتماعات خُرد و کوچک باشند. این محدودیت صرفاً جنبه اخلاقی دارد و نميتواند جنبه حقوقی و قانونی پیدا کند. جنبه اخلاقی بودن این قسم از آزادیها بدین معناست که جامعه و سلسله مراتب اجتماعی باید به چنین اخلاقی ارزش و احترام بگذارند، ولی اگر نگذاشتند نميتوان متعرض آنها شد. تنها بر عهده افکار عمومی است که به یمن روشنگریهای مسئولانه و با محکوم کردن چنین رابطهای، مانع از بیاحترامی شوند. اکنون با این تفسیری که از نظر خوانندگان گذشت به تحلیل نهایی خود در باب حاثه شارلی ایبدو در پاریس ميپردازم، 9- جامعه پاریس نسبت به بسیاری از جوامع دیگر یک جامعه قدرتمندی است. یکی از نقاط قوت جامعه پاریس، وجود یک جامعه مدنی با نهادهای مدنی قدرتمند است. با این وجود، قدرت واقعی در نهادهای وابسته به نظام سرمایهداری است. دولت یکی از این نهادهاست که بنا به ماهیت خود، دارای بیشترین اقتدار در جامعه سیاسی فرانسه است. نشریات و سایر نهادهای مدنی به نسبت دولت دارای قدرت کمتری هستند، اما به نسبت خود جامعه و به ویژه به نسبت اقلیتهای قومی و مذهبی دارای قدرت بیشتری هستند. همینکه صدای آنها بیشتر از صدای اقلیتها به گوش ميرسد، و آثار آنها بیشتر نهادهای قدرت را تحت تأثیر قرار ميدهد، به نسبت اقلیتهای قومی و مذهبی و به ویژه در برابر اجتماعات تحقیر شده و محذوف (حذف شده و بحساب نیامده) دارای قدرت بیشتری هستند. اگر بنا بر آزادی بیان باشد، نهادهای مدنی و از جمله رسانهها باید به نسبت قدرت دولت و نهادهای سرمایهداری دارای آزادی نامحدود باشند. و اساسا آزادی بیان در همین رابطه است که تعریف ميشود. متقابلاً همین نهادهای مدنی و رسانهها باید در برابر اقلیتهای قومی و مذهبی دارای آزادی محدوتری باشند. در غیر این صورت آزادی قوی در برابر ضعیف، که آزادی شمارده نميشود. این محدودیتها چنانچه که در سطور قبل شرح دادم، یک محدودیت اخلاقی است. اگر جامعهها یا اجتماعات ناآگاه و تحقیر شده به ارزشهایِ اخلاقیِ آزادیِ بیان پایبند نیستند، اما این بر عهده جامعه آگاه و به ویژه بر عهده جامعه مدنی است که به ارزشهای اخلاقی ناشی از محدودیت آزادی بیان پایبند باشند. ارزشهای اخلاقی همچنانکه گفتم، نميتوانند جنبه حقوقی و قانونی به خود بگیرند. این بدان معناست که جامعه مدنی از جمله رسانهها در استفاده از آزادی بیان، ميتوانند متعرض محدودیتهای ناشی از ارزشهای اخلاقی شوند و هیچ قانونی نباید متعرض تعرضات آنها باشد. با این تفسیر، کاری که شارلی ایبدو در ارائه تصویر کاریکاتور انجام داد، یک اقدام ضداخلاقی است و بر خلاف قاعده اخلاقی آزادی بیان است. کار او به هیچ عنوان در زمره آزادی بیان محسوب نميشود. این همان عوارض فاسد آزادیهای منفی است که جامعه برای رسیدن به آزادیهای واقعی و ارزشهای واقعی آزادی به ناگزیر باید این وضعیت را تحمل کند. اقدام نشریه شارلی ایبدو یک نتیجه دیگر هم به بار آور که در با شرح این قسمت مقاله را به پایان خواهم برد. 10- وقتی اجتماعات قویتر مانند نهادهای مدنی و نشریه شارلی ایبدو به ارزشهای اخلاقی ناشی از محدویتهای آزادی منفی در برابر اجتماعات ضعیفتر احترام نميگذارند، بر اجتماعات ضعیف و تحقیر شده و بر اقلیتهای مذهبی و قومی است که در برابر بیاحترامی قویتر نسبت به خود، با حوصله برخورد کنند و از بیاحترامی آنها چشمپوشی کنند. تردیدی نیست که حوصله آنها رفته رفته احساس تحسین و احترام در مخالفان خود بر ميانگیزد. اما این توصیه اخلاقی به اجتماعات ضعیف شده، یک توصیه اخلاقی است که با واقعیت خوانایی ندارد. زیرا اگر اجتماعات ضعیف شده و تحقیر شده به این درجه از آگاهی ميرسیدند که باید در برابر مخالفان خود با حوصله باشند، از ضعف و تحقیر بدر ميآمدند و به عنوان بخشی از جامعه مدنی به یک نیروی محرکه آزادی و حقوقی بدل ميشدند. واقعیت این است که اجتماعات تحقیر شده و ضعیف شده دارای این آگاهی نیستند، در نتیجه واکنشهای آنها در برابر مخالفان خود قابل پیشبینی نیست. این آن چیزی است که شارلی ایبدو باید ميدانست. یک مثال ميزنم، نویسنده یک مسلمان است که چندان به خودانگیختی و کشف خویشتنی نرسیده است، اما تا همین حد آگاه است که صبر و حوصله در برابر مخالفان مقتضی رابطه انسانی و مقتضی رشد است. اکنون اگر شارلی ایبدو و یا هر فرد دیگر از حالا تا ده سال دیگر رو در روی نویسنده بنشینند و محیط او را مملو از کاریکاتور و حتی ناسزا به معتقدات او کنند، قطعاً نه تنها واکنش نشان نخواهد داد، بلکه آن را اسباب بزرگی خود ميشمارد. اما شارلی ایبدو باید ميدانست که در برابر اجتماعات و اقلیتهایی قرار دارد که بخشهایی از آنها تحقیر شده هستند و به چنین آگاهی و فراصتی دست نیافتهاند. واکنش تحقیر شدهها در برابر رابطه سلطه و زیر سلطه و در برابر تضادها و تبعیضها، نامعقول و ضد انسانی بود، اما وقتی اجتماعات تحقیر شده در مدار بسته سلطه و زیر سلطه قرار ميگیرند، انتخابی جز انتخاب نامعقول نميیابند. شارلی ایبدو باید بجای دامن زدن به تحقیر در باز کردن این مدار ميکوشید. اقدام شارلی ایبدو نه تنها استفاده از آزادی نبود، بلکه با بستن مدار قهر و تحقیر، ضدآزادی به معنای واقعی بود. نه تنها این، بلکه حضور بیش از 50 کشور جهان در خیابانهای پاریس، که پارهای از این دولتمردان سابقهای روشن در اقدامات تروریستی دارند، نمایشی آشکار در ادامه تجاوزها به آزادی بیان بود. شارلی ایبدو حق داشت که با تصویر کاریکاتور، اعتقادات خود را به نمایش بگذارد. اما این حق مانند حقی است که یک نفر درآمد ماهیانه خود را به خرید شکلات و پفک صرف میکند. کار او ضد اخلاقی و ضد آزادی به معنای واقعی است، اما هیچ قانونی نميتواند او را از چنین حقی محروم کند. اکنون شما بهره بردن از درآمد ماهیانه را به بهرهای تعمیم دهید، که طرف دیگر و میلیونها طرف دیگر را هم تحت تأثیر قرار ميدهد. مثل کاری که شارلی ایبدو کرد. او خود و طرف دیگر را در مدار بستهای قرار داد که نتیجهای جز ترور در پی نداشت. Ahmad_faal@yahoo.com www.bayaneazadi.com
|
|
سهشنبه 30 دی 1393 |
|