درسهایی که تفاهمنامه لوزان نگرفت |
درسهایی که تفاهمنامه لوزان نگرفت احمد فعال دو صلحنامه حدیبیه و صلح امام حسن پیش روی ماست. اشاره من به این دو صلحنامه یکی بخاطر درسهایی است که ميتوان از آنها گرفت و دوم سخن گفتن و پاسخ گفتن به مدعیات همانهایی است که خود را به نمایندگی از پیامبر و ائمه بر صدارت امور کشور نشاندهاند. آن دو صلحنامه حاوی درسهایی هستند که تماماً بر پایه اثبات حقوق واقعی انسان تنظیم شدند. شباهت سازی این دو صلحنامه با توافقنامه یا تفاهمنامه لوزان تنها از حیث مقایسه میان زبان و کردار حقیقت، با آن چیزی است که زبان و کردار مصلحت نامیده ميشود. خوب است توجه خوانندگان را به اجمال نسبت به این دو زبان و کردار جلب کنم:
زبان حق، زبان مصلحت گفته ميشود دیپلماسی و یا سیاستورزی زبان حقیقت نیست، زبان مصلحت است. با این وجود، دو معنا در باب اندیشه مصلحت وجود دارد. اگر مصلحت و مصلحتها روش اجرای حقیقت باشند، دیپلماسی یا سیاستورزی، روش تحقق حقوق و آزادیهای اساسی یک جامعه ميگردند. در این روش، آگاهی و اطلاعرسانی و اطلاع از مذاکرات، و اطلاع از هزینهها و فایدههای یک عملیات سیاسی و اقتصادی، بخشی از حقوق مسلم جامعه خواهد بود؟ در این معنا هیچ تعارضی میان حقیقت با مصلحت وجود ندارد. مصلحتها جستجوی راهها و روشهایی است که در گیرودار نظام اجرایی و بورکراسی، مانع تحقق حقوق انسان ميشوند. اما آیا آنها که ميگویند دیپلماسی زبان مصلحت است، مرادشان از مصلحت همین مصلحت است؟ آیا مردم ایران از صدها میلیارد دلار هزینههای انجام شده درباره پروژه هستهای کردن کشور و یا به قول خودشان پیوستن به باشگاه هستهای جهان، کمترین اطلاعی دارند؟ آیا مردم اطلاع دارند که به موجب این توافقنامه، همین هزینههای انجام شده در ساخت و تجهیز نیروگاههای اتمي تا چه اندازه راکد و بلااستفاده و سرانجام پس از سررسید تعهدات 10 و 15 و 25 ساله فرسوده و از چرخه تولید و تکنیک خارج خواهند شد؟ معلوم است که مراد آنهایی که ميگویند زبان دیپلماسی زبان مصلحت است، بیان این حقایق نیست. پس لاجرم مرادشان از مصلحت، گفتن دروغ و کردن دورغ و وانمود کردن راست بجای دروغ است. مرادشان از مصلحت، مقابل نشاندن منفعت گروهی در برابر حقوق جامعه است. حقوق جامعه چیست؟ حقوق جامعه آگاهی و اطلاع از سرنوشت خود، مشارکت در سرنوشت خود، و سرانجام اطلاع از سود و زیانی است که سرمایه های اجتماعی و اقتصادی بر سرنوشت او رقم میزنند. به عبارتی، وقتی مصلحت را بیرون از حقیقت مينشانند مرادی جز پوشاندن لباس حق به تن دروغ و باطل در سر ندارند. و الا، وقتی وزیر خارجه کشورمان به راحتی دروغ ميگوید و یا حقایق را کتمان ميکند و یا با لفاظی و پراکنده گویی، کوشش دارد تا مخاطب خود را در اغتشاش و سردرگمي، به سردرگمی سره از ناسره بکشاند، به او لقب امیر کبیر نميدادند. یک مثال ساده ميزنم، به غیر از اینکه آمریکائیان ميگویند، توافقنامه از توقف تحریمها یاد نکرده، بلکه از تعلیق تحریمها یاد کرده است، و مضاف بر آن تنها از تعلیق آن قسم تحریمهایی یاد کرده که در رابطه با مسئله هستهای ایران وضع شدهاند، جناب وزیر هیچ اشارهای به این حقیقت نکرده که همواره در رابطه قوی و ضعیف، مرجع تفسیر طرف قوی است. به غیر از این، او تقدم و تاخر تعهدات ایران با تعهدات امریکا و غرب را وارونه گزارش ميکند. توافقنامه ميگوید و یه صراحت ميگوید، به میزانی که ایران به تعهدات خود عمل کرد، تحریمها برداشته ميشوند، اما وزیر محترم با هدف دست بالاگرفتن خود و نتیجه مذاکرات، همواره وارونه این تعهد را بر زبان ميآورد. یا در تمام گفتهها و گفتگوهای خود چنان وانمود ميکند که گویی این هیئت 5+1 بود که از فرط افلاس و بیچارگی و با التماس و درخواستهای مکرر به دنبال دولت ایران و تیم مذاکره کننده دویده بودند، که به چیزی دست پیدا کند. این دروغها و دهها دروغ دیگر، گزارش ميدهد که بخشی از تحلیلگران، روشنفکران و سیاستورزان، اساسا هیچ اعتنایی و حساسیتی درباره زبان حقیقت و زبان مصلحت به ترتیبی که شرح دادم ندارند. اعتنایی به موضوع درستی و راستی، اعتنایی به موضوع اعتماد، اعتنایی به موضوع مشارکت مردم در دانستن حقایق و در اظهارنظر درباره سرنوشت خود، ندارند. حاصل آنکه، زبانی که به زبان مصلحت معتقد است و سیاست را جز بیان قدرت و سلطه نميشناسد، بجای گفتمان حق و باطل، به گفتمان سود و زیان و یا گفتمان فایده و هزینه روی ميآورد. این گفتمان در عالم دیپلماسی و "عقلانیت معطوف به هدف" ممکن است درست باشد، اما نویسنده از دید آنهایی سخن ميگوید که به "عقلانیت ارزشمدار" معتقدند و 35 سال کشور را درگیر ارزشهای ذهنی خود گرداندهاند. "عقلانیت ارزشمدار" هم آنچنانکه ماکس وبر ميگوید، در جای خود درست است، اما نویسنده فعلا داوری خود را درباره هر دو این عقلانیت کنار مينهد، تنها اشارهای به پیامدهایی دارد که طرفداران عقلانیت ارزشمدار در بزنگاه خطر منافع، ناگهان به عقلانیت صوری یا عقلانیت ابزاری روی ميآورند، و پارهای از تحلیلگران و روشنفکران بدون اعتنا به این تناقضها و هزینههای از دست رفته، دچار هیجان تحسین ميشوند. در زبانی که زبان مصلحت است، مهم نیست که چه چیز حق است و چه چیز باطل است، آنچه مهم است محاسبه "هزینه و فایده" است. با این وجود، آنچه که به زبان حقیقت مربوط ميشود، تنها محاسبه "هزینه و فایده" نیست که مشکل آفرین است، مشکل از جایی آغاز ميشود که اثر هزینه و فایده نه در مقیاس کل جامعه و نه در مقیاس کلیت بشر، و نه در مقیاس هزینه و فایدههای کل، بلکه تنها در مقیاس منافع آنی و موقتی گروهبندیهای حاکم و یا گروهبندیهایی که در کمین قدرت نشستهاند، محاسبه میشود. آفت زبان مصلحت و عقلانیت ابزاری از همین جاست که آغاز ميشود. نمونه این نوع عقلانیت را ميتوان در همین تفاهمنامه اخیر و واکنش بعضی از روشنفکران مشاهده کرد. بجای محاسبه سود و زیان در مقیاسهایی که اشاره کردم، تنها به آن قسم سود و زیانی توجه ميشود، که در حال حاضر دولت نمیه اصلاحات و نیمه اصولگرایی را از مخمصه تحریم رها کرده است. در هر روی نقد این دیدگاهها را در جاهای دیگر آوردهام، اما چون در این جا با زبان آنهایی سخن ميگویم که به نیابت از دین و پیامبر و حقیقت محمدی بر صدارت و وزارت تکیه زدهاند، اشاره به درسهایی که از صلح حدیبیه و صلح امام حسن ميتوان گرفت، برای همه آنها که دل در گرو حقیقت دارند، خالی از فایده نیست.
درسهایی از صلح حدیبیه و صلح امام حسن پیش از توضیح اجمالی در باره این دو صلحنامه مقدمتا عرض کنم که در گفتمانی که از نظر این نوشتار گفتمان حقوقی نامیده ميشود، این پرسش به میان است که آیا ميتوان با ناحق از در صلح و سازش در آمد؟ اگر ميتوان، آیا صلح و سازش با ناحق به منزله مخلوط کردن یا آمیختن حق و ناحق نیست؟ یعنی طرفی که خود را حق ميشناسد ميتواند با پارهای از ناحقهایی که طرف ناحق ميگوید، از در سازش و صلح در بیاید؟ معاهدات و صلحنامههای حضرت پیامبر (ص) و امام حسن (ع) هر دو بر اساس راهبرد حقوقی و حق مدارانه تنظیم شدهاند. آن دو حضرت تحت هیچ شرایطی و هیچ مصلحتی تسلیم ناحق نشدند و ایستادگی بر بیان حق را تا آخر پیش بردند. بنا به شهادت تاریخ، هر دو عهدنامه توسط آن دو حضرت و به قلم خودشان نوشته شدند. در صلحنامه حدیبیه متن پیام را پیامبر (ص) قرائت ميکرد و حضرت علی مينوشت و سهل بن عمرو نماینده قریش بر مکتوبات نظارت ميکرد، چنانچه نماینده قریش در دو جا با خواسته پیامبر مخالفت کرد. یک جا وقتی که آن پیامبر متننامه را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کرد و دوم آنجا که پیامبر خود را رسول خدا خطاب کرد. مخالفتهای سهل بن عمرو حق شمرده شد و پیامبر آن را در متننامه لحاظ کرد. و در صلحنامه امام حسن نیز از قول طبری و ابن اثیر نقل ميشود که، معاویه ورقهای سفید و مهر شده را نزد امام حسن فرستاد و از او خواست با اختیار خود، او هر شرطی را ميخواهد در آن بنویسد. مفاد آن دو عهدنامه همه بر اساس حق تنظیم شدند. در عهدنامه حدیبیه مواردی چون، اعطاء آزادی عمل به مسلمانان در مکه از سوی حاکمان قریش تا احترام متقابل به جان و مال یکدیگر، و اجرای مناسک حج در آن سال به دلیل شرایط بحرانی بودن و احتمال خونریزی و تا آمدن آنها در سال بعد بدون هرگون سلاح که تحریک کننده است. بالاخره حکم برگرداندن هر پناهندهای از قریش به مسلمانان و تا عدم برگرداندن هر پناهندهای از مسلمانان به قریش، از جمله مفادی بودند بر اساس حق تنظیم شدند. در این فقره آخر، پیامبر نیک ميدانست که مسلمانی که به بیگانه پناهنده ميشود، دیگر نیازی به اسلام او نیست و او ميتواند آزادانه بر عقیدهای دیگر و در سرزمین دیگر زندگی کند. در عهدنامه امام حسن نیز که بدست خود او تنظیم شده بود، جای جای آن بیان حق و آزادی رعایت شده بود. این عهدنامه ایجاد محدودیت در بیان حق نبود، بلکه لگام زدن و ایجاد محدودیت برای حکومت ناحق بود. هیچ جا در آن نیامده است که آن حضرت و یاران او باید به قوانین ناحق معاویه تسلیم شوند، بلکه به عمد سراسر آن محدود کردن حکومت به قواعد آزادی بود. جالب است که در همان عهدنامه، از حکومت معاویه در خواست شد که او به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره خلفای پیشین عمل کند. توجه داشته باشید، نظر نویسنده اصلا دفاع یا رد حکومت دینی نیست، بلکه نکته با اهمیت این است که امام حسن به منزله نماینده اپوزسیون در آن ايام بود، که خط و نشان برای حکومت ميکشید و نه برعکس. چنانچه در مفاد دیگر این پیمان معاویه متعهد ميشود که حکومت را به آن حضرت در مقام اپوزسیون انتقال دهد. سایر مفاد، همه بر اساس بیان حق و آزادی تنظیم شدند، از محدود کردن معاویه به ناسزاگویی و تا رعایت حقوق قوم بنیهاشم به منزله قوم اقلیتی که در آن زمان مورد اجحاف و ستم قرار ميگرفتند، تا این حقیقت مهم که ، مردم در هر گوشه از زمین خدا باید در امان باشند و حکومت حق تبعیض و تعرض به افراد به حیث نژاد و مال آنان نداشته باشد و نیز معاویه باید لغزشهای آنان را نادیده و هیچکس را بر خطای گذشتهاش مؤاخذه نکند.
نادرسی تفاهمنامه لوزان آنچه که از تفاهمنامه لوزان بیرون آمد: 1- محتوای تفاهمنامه توسط قدرتهای خارجی یعنی همانها که در جبهه باطل بودند0، نگارش و در اختیار وزیر و هیئت همراه گذاشته شد. 2- ایران در مقابل شش قدرت بزرگ دنیا در موازنه قوا و کاملا نابرابر قرار داشت. ایران در شرایط ضعف کامل وارد مذاکره با هیئت اروپایی/آمریکایی شد. زیرا : 2-1 خزانه دولت خالی شده است. وزیر نفت به صراحت گفت که حقوق کارمندان را نميتوانیم پرداخت کنیم. 2-2 به موجب تحریمها پولی برای چرخاندن زندگی مردم وجود نداشت 2-3 تمام هم و غم تیم مذاکره کننده لغو تحریمها بود. تحریمها کشتی دولت را بطور کامل به گل نشانده بود. در منطقه پارس جنوبی که نویسنده مشغول کار است، راهاندازی پالایشگاهها تا آن حد با مشکل مواجه است که بسیار اسفبار است. 2-4 نقطه قوت دولت و تیم مذاکره کننده کجا بود؟ اینکه به موجب تحریمها پای میز مذاکره نرفتهایم، برای فریب دادن مریدان مخاطب، دروغ اثربخشی است. اما همانها نميپرسند که اگر تحریمها بیاثر بود پس برای چی پای میز مذاکره رفتید؟ چه ميخواستید بگیرید که گرفتید؟ اگر مذاکره برای دفع تهدیدهای ناشی از جنگ بود، فریب خورده نميپرسد که بنا بود جنگ بیاثر باشد و آمریکا و اسرائیل جرأت جنگ کردن نداشته باشند؟ 3- در موازنهای که موازنه قواست، میز مذاکره جز با هدف تسلیم کردن ضعیف در برابر قوی هیچ امر دیگری متصور نیست. راهحل این بود که از همان ابتدا ایران وارد این موازنه نشود. جلوتر به این بحث بازميگردم. 4- در موازنهای که موازنه قواست، زبان و ادبیات مبهم و نگارش سراسر ابهامآمیز متنهای توافق، مهمترین ابزار تسلیم کردن بیش از بیش طرف ضعیف خواهد بود. طرف قوی همواره استفاده از ابهام را فضای خالی برای کامل کردن تسلط خود ميبیند. روشن است که متن تفاهمنامه و یا توافقنامه لوزان به زبان انگلیسی نوشته شده است نه فارسی. پس از هر لحاظ مرجع تفسیر متن، طرف قوی است. خاصه آنکه ریش و قیچی هم تحریمها و هم بازرسیها دست آنهاست. 5- توافقنامه لوزان یا تفاهمنامه لوزان نقض آشکار استقلال ایران است. بنا به استقلال، هیچ احدی از خارج از کشور و هیج دولتی و هیچ قدرتی حق بازرسی و ورود و دخل و تصرف به آنچه که به حقوق ملی مردم ما مربوط ميشود، را ندارد. روشن بگویم، یک قدرت خارجی غلط کرده است که چنین حق تصرفی را برای خود قائل شود. 6- در جای دیگر توضیح دادهام که مداخله فیفا در فوتبال ایران و مداخله در تعین اساسنامه فوتبال، مداخله آشکار در نقض استقلال ایران است. توضیح دادم، به چه حقی فیفا حق داشت و یا حق دارد که در فوتبال ایران و در اساسنامه فوتبال مداخله کند؟ اما واقع این است که فیفا حق داشت و دستکم برای خود حق قائل بود که در فوتبال ایران و در نحوه سازماندهی باشگاهها مداخله کند. زیرا فدراسیون فوتبال ایران و بیشتر از آن دستگاههای سیاسی کشور از حقوق واقعی مردم ایران و ورزشکاران ایرانی غفلت کرده بودند. آنها نباید ورزش را آلت دست سیاست ميگرداندند. ورزش باید مستقل باشد، و شأن خود را در استقلال حرمت بگذارد. این آن حقوقی است که مردم ایران و ورزشکاران از آن غفلت کرده بودند و دولتیان از این غفلت در سلطه خود سود جستند. خطای فدراسیون و دستگاههای سیاسی در نقض استقلال ورزش، فضای خالی برای نقض استقلال ایران را تدارک دید. 7- واقعیتی که در ورزش موجب نقض استقلال ایران گردید، صد چندان بیشتر از آن در برنامه هستهای ایران واقعیت پیدا کرد. برنامه هستهای از همان آغاز حق نبود و در زمره حقوق مردم ایران شمرده نميشد. اگر حق بود به چه اجازهای دولت از حقوق مردم خود کوتاه آمده است؟ و اگر حق نبود، پس به چه حقی صدها میلیارد دلار پای این برنامه هزینهسازی شده است؟ حاصل آنکه، سررشته دراز ناحقیها که از همان آغاز در این کشور کلید خورده شد، نقض استقلال ایران را تدارک دید. این آن فضای خالی است که امکان حضور متجاوزان به حقوق و استقلال کشور را فراهم کرد. 8- آنها که از این توافق و یا تفاهم به این دلیل نگران هستند که چرا دولت به سیاق گذشته به هو و جنجال نپرداخت، و میز مذاکره را بهم نزد، هیچ تعهدی در خود نميبینند که یکبار برای همیشه از خود بپرسند که شاخ و شانه کشیدن و سینه سپر کردن برای آمریکا و اروپا، با کیسه مردم هنر نیست، عین بیهنری و بیمسئولیتی است. 9- با این وجود بجز آنچه که به نقض استقلال ایران مربوط ميشود، نویسنده مانند سایر مردم ایران از این توافق بسیار خشنود است. اینکه بگوئیم چون اقتصاد ما اقتصاد رانتی است ووو هیچ اتفاقی نميافتد، به عنوان کسی که سالیان دراز انقباض و انبساط بودجه دولت را در زندگی خود و مردم خود از نزدیک لمس کرده است، چنین اعتقادی ندارد. مصیبت تحریمها و سوء استفادهها از بحران سیاست خارجی در آن حد بود که از همان آغاز دولت یازدهم معتقد بودم که اگر دولت همین یک کار را به پایان رساند باید خشنود شد. 10- با وجود همه ناملایمات، دولت ميتوانست بجای دروغ گفتن، با آشکار کردن حقیقت، و ناحق شماردن آنچه که ناحق بود، و نقد روشهای گذشته، توافق و یا تفاهم حاصل شده را بسود جریان اصلاحات کشور و تقویت اصلاحات مورد بهرهبرداری قرار دهد. اما حقیقت این است که بیان قدرت و مصلحت نه تنها بیانی نیست که به حقوق جامعه تسلیم شود، بلکه بیانی نیست که به حقوق مسلم خویش نیز عمل کند. تسلیمنامهها از همین روست که یکی پس از دیگری رخ ميدهند. Ahmad_faal@yahoo.com www.bayaneazadi.com
|
|
سهشنبه 18 فروردین 1394 |
|