هشدار به "ظهور فاشيسم جديد" احمد فعال |
هشدار به "ظهور فاشيسم جديد" احمد فعال 14/7/94 فاشيسم يك جريان راست افراطي است كه با استفاده از قواعد چپ كودكانه، از نظام سلطه دفاع ميكند. فاشيسم خواستار سلطه سرمايهدارانه است، نه سلطه سرمايهداري. اين دو نوع سلطه با يكديگر فرق ميكنند. سلطه سرمايهدارانه، سلطه سرمايهداري انگلوار است. اما سلطه سرمايهداري، سلطه بورژوازي صنعتي است. سرمايهداري انگلوار، سرمايهداري دلالي و بزن در رويي است. سرمايهداري بورژوازي صنعتي، مخالف محدوديتهاي دولتي است، اما سرمايهداري دلالي و انگلوار با استفاده از محدوديتهاي دولتي، به حاكميت مافياهاي اقتصادي دست پيدا ميكند. سرمايهدارياي كه با زد و بند كردن و از راه دلالي يك شبه ره صد ساله را طي ميكند. حالا نه اينكه سرمايهداري بورژوازي صنعتي خيلي گل و بلبل است، نه، اين نوع سرمايهداري دستكم در ايران ماهيت تبهكارانه دارد1. فاشيسم جنبشي است عليه ديگرانديشان سياسي و ديگرباشان فرهنگي و قومي. وجود بحرانها و تضادها و نابرابريهاي اجتماعي، همچنين تضادها و نابرابريها در روابط بينالملل، زمينهساز ظهور فاشيسم است. در اين ميان تودهها يا همان مردمان بيهويت، بينام و نشان و ناآگاه و يا كم آگاه، هيزم خشك جنبشهاي فاشيستي ميشوند. توسل به هويتهاي اسطورهاي و كاذب گذشته دستمايه جنبشهاي فاشيستي است. اين هويت اسطورهاي ميتواند در قالب احياء يك آئين و مرام خاص باشد، و ميتواند در قالب احياء يك فرهنگ و مليت از دست رفته باشد. بدينترتيب است كه فاشيسم با نشان دادن هويتهاي اسطورهاي، به پناهگاه تودههاي بيهويت و تحقير شده تبديل ميشود. تودههاي بيهويت با پوشيدن لباس اسطورهاي، آگاهانه و ناآگاهانه به ارتش جنبش فاشيستي ميپيوندند. اما اغلب تودهها از اهداف و برنامههاي واقعي جنبش فاشيستي بياطلاع هستند. هدف واقعي فاشيسم، سلطه سرمايهداريِ انگلوار است. اكنون با اين مقدمه توجه شما را به چند نكته پيرامون ظهور جنبش فاشيستي جلب ميكنم: 1- وجود تضادها و نابرابريها در سطح روابط بينالملل و موج مهاجرتها از سرزمينهاي فقرزده و تحقير شده به سرزمينهاي سبز اروپا، بطور روزافزوني موجب تقويت جريان راست افراطي و فاشيستي در اروپا شده است. مبارزه جريان چپ روشنفكري و مداخله نهادهاي مدني و دموكراسيخواه تا كنون نتوانسته است از گسترش اين موج جلوگيري كند. تحقير مليتهاي مختلف و بيگانهستيزي، انرژي محركه جنبشهاي فاشيستي است. اروپا يك نوبت در ميانه جنگ جهاني اول و دوم تجربه فاشيستي را پشت سر گذاشت. ظهور فاشيسم در آلمان و ايتاليا محصول تحقيرهايي بود كه اين دو ملت بعد از جنگ جهاني اول بر آنها تحميل شده بود. احزاب فاشيستي در اين دو كشور به رهبريهاي هيتلر و موسوليني، خود را در كورههاي تلخ تحقير گداختند، تا در فرداي پس از سلطه، دگرانديشان و دگرباشان را روانه كورههاي آدمسوزي كنند. اكنون بار ديگر اروپاي سبز و دموكراسي در تهديد فاشيسم قرار دارد. 2- اگر هر انتقادي به روشنفكران وجود دارد؛ اما آنها را در سراسر جهان و در ايران اين افتخار بزرگ است كه همواره با هرگونه فرقهگرايي (سكتاريسم sectarism) سياسي، مذهبي، قومي و نژادي مخالفت كردهاند. از فرقهگرايي سياسي و مذهبي كه درگذريم، دستكم هيچ روشنفكري وجود ندارد كه با فرقهگرايي يا سكتاريسم قومي و نژادي موافقت نشان دهد. روشنفكران دشمنان اصلي فاشيسم هستند. 3- ايرانيان را اين افتخار بزرگ است كه از عهد باستان بينانگذاران دو ويژگي انسان دوستي و برابري بودند. در جاهاي ديگر گفتهام كه اگر ملل مغرب زمين در حوزه نظريه و انديشه بينانگذار اومانيزم و سوسياليزم بودند، اما ايرانيان در عمل و در جنبشهاي اجتماعياي كه پشت سر گذاشتند، بنيانگذار اومانيزم و سوسياليزم بودند2. باز در جاي ديگر نشان دادهام كه ايرانيان دين اسلام را بنا به همين دو ويژگي بود كه پذيرفتند و با فرهنگ سرزميني خود سازگار كردند. 4- دستكم در دو و سه دهه اخير فرهنگ و اخلاق ايرانيان بشدت در معرض انحطاط و فروپاشي قرار گرفته است. ناامني و فقدان آيندهاي روشن، مهمترين عاملي است كه فرهنگ و اخلاق ايرانيان را تهديد ميكند. ويژگيهايي چون دروغگويي، مصلحتانديشي، خودخواهي و منفعت طلبي، بينظمي، دامن زدن به اقتصاد دلالي و بزن دررويي، سرگرميگرايي و فقدان آرمان در نسل جوان، رسوخ بزهكاري و لمپنيزم در ادبيات و در مراودات اجتماعي در همين نسل جوان، و بدتر از همه تحقيرها و توهينهاي قومي و ميل به نژادپرستي كه هم اكنون بزرگترين تهديد فرهنگ و اخلاق ايرانيان است. ويژگيهايي كه گذشت همه عامل بيهويتشدن، سرگرداني و سردرگمي جامعه و در نتيجه، بستر ظهور فاشيسم جديد در ايران بحساب ميآيند. 5- پرسش اينجاست كه آيا ايرانيان اقوامي نژادپرست بودند؟ اگر نيستند پس اين همه هجمههاي قومي و نژادي كه دستكم در دو و سه دهه اخير در جامعه و در افواه عمومي رسوخ و رواج پيدا كرده، از كجا و چگونه بوجود آمده است؟ دير زماني است كه در ادبيات و در تكيهكلامهاي عمومي تُرك بودن مساوي با نفهمي و خريت تلقي ميشود و چند مدتي است كه اين معادلسازيها و هجمههاي ناهنجار و ضد انساني به قوم لُر نيز نسبت داده ميشود. علاوه بر آنچه كه در سراسر ايران عموميت دارد، يك رشته هجمههاي قومي و فرهنگي وجود دارند كه جنبه محلي دارند. يعني وابسته به محل و شهري است كه هر فرد ايراني در آنجا زندگي ميكند. در خُرده فرهنگهاي قومي نيز اين هجمهها بشدت رواج دارند. فقدان تحمل ديگرانديشان و ديگرباشان، مهمترين ويژگي هجمه هاي قومي و فرهنگي است. هجمههايي كه آبستن يك جنبش فاشيستي جديد را در كشور نويد ميدهد. حجم جوكهايي كه در تحقير اقوام رد و بدل ميشود، واقعا سرسام آور است. بعيد ميدانم كه در هيچ كجاي دنيا و در هيچ ملتي از جهان تا اين اندازه مردمانشان به توليد و رواج جوك و ابتذال اشتغال داشته باشند. سرچشمه اين همه جوك و ابتذال كه هم اكنون از فضاي عمومي شهري، به فضاي مجازي، و از آنجا به قلب كانوني خانوادهها منتقل شده است، چيست؟ آيا فقط سرگرميها منشاء اين همه هجمههاي قومي و فرهنگي است؟ مگر لرها و تركها و عربها وسيله سرگرمي اقوام ديگر هستند؟ انحطاط و ابتذال تا كجا و تا چه حد؟ 6- كدام هجوم قومي و سرزميني ايران را تهديد ميكند كه ايرانيان را به عربستيزي واداشته است؟ آيا قتل 400 نفر در حادثه منا بهانه كافي است براي عربستيزي؟ ترديدي نيست كه سهلانگاريهاي و بعضاً تعمد مأمورين عربستاني، به دامن زدن حادثه كمك كرده است. اما چه كسي ترديد دارد كه حفظ امنيت مكه، و حفظ جان و مال حاجيان در مكه براي دولت عربستان جنبه حياتي و استراتژيك دارد؟ اگر 4 بار از اين حوادث با اين حجم و گستردگي در مكه رخ دهد، چيزي از اعتبار دولت اين كشور در حفظ و نگاهداري مكه و كليدداري كعبه، باقي ميگذارد؟ اكنون فرض بگيريم كشتار ايرانيان در حادثه منا با دستور مقامات سعودي بوده است، يا ساير بدرفتاريها با ايرانيان در كشورهاي عربي، يا ادعاي كشورهاي حاشيه نشين عرب بر جزاير سه گانه و عربي خواندن خليج فارس، بدون هيچ استدلالي روشن است كه اختلافات ميان اقوام و ملل مختلف، حاصل روابط قواست. معناي روشن اين سخن اين است كه: هرگاه ميان دو قدرت از دو قوم و يا دو فرهنگ و يا دو ملت مختلف، اختلاف منافع، و يا اختلاف در قلمروهاي سلطه ايجاد شود، كانونها يا مراكز اصلي قدرت، هم براي پنهان كردن منافع واقعي خود، و هم براي موجه كردن روابط قوا، اختلافات را پشت سر مردم پنهان ميكنند. مردمي كه آگاهي از ماهيت و سرچشمه اختلاف ندارند. اينكه مردم عرب با ايرانيان بد هستند، معلوم است كه در نتيجه روابط قوا ميان دولتهاي حاكمه در دو كشور به وجود آمده است. مردم آگاه و جامعه آگاه وارد اين بازيها و روابطي كه مقتضي منافع كانونهاي قدرت است، نميشوند. اما جامعه ناآگاه وارد اين بازي ميشود و انرژي محركه خود را صرف چيزي ميكند كه نه تنها بر ضد حقوق اساسي و ذاتي اوست، بلكه برضد منافع و مصالح شخصي او نيز هست. 7- در اختلافات و كشمكشهاي قومي و فرهنگي، نخستين و مهلكترين چيزي كه بر ضد حقوق اساسي جامعه است، افتادن در باتلاق مليگرايي افراطي (شوونيسمchauvinisme ) و بدتر از آن نژادپرستي (راسيسم racisme) است. شوونيسم، افراط گراي ملي است، و نژادپرستي (راسيسم) برتري شماردن يك نژاد نسبت به نژادهاي ديگر است. اختلاط اقوام و فرهنگها طي قرون متمادي، اثري از نژاد خالص بجا نگذاشته است. اگر فرهنگي و يا نژادي مدعي شود كه طي چندهزار سال خالص مانده است، هيچ گواهي روشنتر از اين در اثبات عقبافتادگي آن نژاد نيست. زيرا مدعي اين خلوص به ما ميگويد، كه طي چند هزار سال با فرهنگهاي مختلف، وارد هيچ مناسباتي از زندگي اجتماعي نشده است؟ و اگر شده با هزار و يك وسواس و تحكم و استبداد دروني همراه بوده است. كه اينها به خودي خود علائم عقبماندگي فرهنگي است. براي خارج شدن از مدار عقبماندگي، بايد پذيرفت كه طي چند هزار سال اثري از نژاد باقي نمانده است. جهان امروز به از بين رفتن نژادها و اختلاط نژادها كاملاً آگاه است. مهمتر از آن به اين حقيقت آگاه است كه كليه انسانها صرفنظر از رنگ پوست، زبان و نژاد و صرفنظر از آئين و فرهنگ و مذهب، داراي سرچشمه مشترك هستند. علاوه بر اين انسانها داراي حقوق مشترك هستند. كشمكشهاي قومي و نژادي و فرهنگي با تحقير و توهين دگرانديشان و دگرباشان، اين سرچشمه مشترك و حقوق مشترك را ناديده ميگيرد. 8- بنا به مطالعات مردمشناختي، چيزي بنام قوم پَست و نژاد پَست وجود خارجي ندارد. بنا بر همين مطالعات، همه انسانها داراي سرچشمه مشترك هستند. مطالعات ديگر در حوزههاي انسانشناختي به ما ميگويند كه انسانها داراي حقوق، استعدادها و فضائل مشترك و ذاتي هستند. تفاوت در استعدادها و فضائل آدميان، به شرايط زندگي، قلمروهاي سرزميني و مهمتر از همه، به حاكميتها و ديرپايي استبدادها وابسته است. با اين وجود، تفاوت در استعدادها و فضائل آدميان، مانع از وجود حقوق مشترك آنها نخواهد بود. يعني هركس در هر نقطه از جهان و در هر جامعه عقبمانده، داراي همان حقي است كه ديگراني نظير او در سرزمينهاي سرسبز، پرنعمت و با فرهنگ و تمدن زندگي ميكنند. مباني استدلال مدافعان حقوق بشر (صرفنظر از آنچه كه اينك دستاويز بعضي از دولتها شده است)، متكي بر همين مطالعات است. اما مدافعان واقعي حقوق بشر، همواره صف خود را از دولتهايي كه حقوق بشر را دستاويز قرار ميدهند جدا كردهاند. 9- در دنياي امروز با توجه به مطالعات صورت گرفته، علائق و احساسات نژادپرستانه و شوونيستي را بايد در زمره علائم مرضي محسوب دانست. زيرا برتريخواهي و تحقير، دو روي سكه بيماري سادومازشيستي sadomasochism هستند. از اين بدتر اين دسته از علائم در زمره بيماري ماليخوليايي هم بحساب ميآيند، زيرا تحقيركننده دچار توهم برتري است. چيزي كه در عالم خارج وجود عيني ندارد. تَبَخْتُر يا فخرفروشي قومي، از علائم مرضي ديگري نيز ناشي ميشود. همانگونه كه آلمانيها به موجب سرگذشت تحقيرآميزي كه در پي جنگ جهاني دوم بدست آوردند، براي جبران اين حقارت به دامن فاشيسم روي آوردند، متقابلاً فاشيستها توانستند با اتكاء به هويت اسطورهاي نژاد ژرمني، مردمان تحقير شده را از زير بار حقارت بظاهر نجات دهند. اما مردمان از يك حقيقت بس مهم غفلت ميكنند. و آن اينكه، متبختران و فخرفروشان قومي و نژادي در هر سرزميني كه هستند، تَبَخْتُر (= فخرفروشي) از قماش تحقير بر تن جامعه ميپوشانند. اينها رشتههاي پردامنه امراضي است كه از علائق و احساسات نژادپرستانه و شوونيستي ناشي ميشوند. 9- دير زماني است كه بخشي از مردم آگاه و يا كم آگاه ايران به توهين و تحقير مردمان عرب مشغول شدهاند. بسياري از آنها داراي علائق و احساسات نژادپرستانه و شوونيستي نيستند. اما ناآگاهانه در دام كساني قرار گرفتهاند كه بشدت از علائم مرضي نژادپرستي و شوونستي رنج ميبرند. حادثه منا صرفاً يك بهانه است. بهانهاي كه سبب شد تا آتش تحقير و توهين از زير خاكستر تَبَخْتُر تاريخي نژادپرستي و شوونيسم، سر به بيرون باز كند. توسل به افسانههاي كذب و دروغين گذشته با هدف ساختن يك هويت اسطورهاي و نمادسازي اين هويت به جامعه تحقير شده، مأيوس، بحران زده و بيآيندهاي مانند جامعه ايران، كاري است كه جريان نژادپرستي و شوونيستي در حال تدارك آن هستند. همين كار را طرفداران فاشيسم ديني با دينداران خود در نقاط مختلف جهان انجام ميدهند. جنبش فاشيستي براي پيشبرد مقاصد خود از هر نمادي بهره ميبرد. از نمادهاي سينمايي و هنري گرفته تا نمادهاي تاريخي، همه و همه چيز ابزار سلطه اسطورههاي فاشيستي به شمار ميآيند. نمايش سراسر انحطاط آميز اكبر عبدي به عنوان يك دلقك سينمايي، مثل ساير هنرمندان فاسدي كه تنها هنرشان كارگزاري قدرت و اشاعه فرهنگ و هنر قدرت است، در ژست يك نژادپرست، درس بزرگي به مردم ايران بود. از سوي ديگر، نسبت دادن هر چه سخنان خوب است به كورش و داريوش و ساختن چهرههاي اسطورهاي از اين شخصيتها، چنانكه گويي هر يك از اين شخصيتها يك مانيفست كامل و يك برنامه جامع براي جامعه امروزي هستند، كاري است كه شوونيستهاي وطني از سالها پيش آغاز كردهاند. شوونيستهاي وطني در افسانهسازي چنان افراط كردهاند كه بدون توجه به دو ويژگي مهم و برجسته رضاشاه، يعني بيسوادي و قلدري، سخناني به او نسبت ميدهند كه از قول ژان ژاك روسو و ژان پل سارتر هم بعيد نشان ميدهد. اكنون بسيار از هموطنان ما آگاه نيستند كه تحقير اقوام مختلف و به ويِژه قوم عرب، برانگيختن ستيزهجوييهاي قومي، ابراز تَبَخْتُر و فخرفروشي با افسانههايي كه اغلب كذب هستند، اسباب هيزمكشي يك جنبش فاشيستي را در ايران تدارك ميبينند. جنبشي كه بعد از گذشت 70 سال، كشورهاي اروپايي آن را لنكه سياه و ننگين تاريخ خود ميشناسند. اكنون در خاتمه براي نشان دادن يكي از دروغهايي كه به افسانه تَبَخْتُر ملي تبديل شد، اشارهاي به يك رويداد تاريخي در ايران خواهم داشت، 10- آلمانيها در دوران پيش از جنگ جهاني دوم، سياست گسترش به طرف شمال را در دستور كار خود قرار دادند. در اين ميان كشور ايران به عنوان حيات خلوت آلمانها و سكوي پرتاب آنها به سمت شمال، اهميت حياتي پيدا كرد. اروپائيان از منويات آلمانيها در آغاز بشدت ناآگاه بودند. حتي انگليسها با هدف جلوگيري از نفوذ كمونيزم و بعدها روسها با هدف امن كردن رابطه تجارت با جنوب ايران، با حضور آلمانيها در ايران موافق بودند. اما زماني چشم بازكردند كه ديدند بيش از چندهزار مستشار نظامي همراه با جاسوسان گشتاپو، در ارتش و در دستگاه ديپلماسي ايران نفوذ كردهاند. و بدين ترتيب سيل تجهيزات نظامي از آلمان به ايران سرازير شده است. ورود آلمانيها كه از سال 1305 هجري شمسي آغاز شد، رفته رفته، تا آنجا پيش رفتند كه حجم مبادلات تجاري ايران و آلمان از كمتر از 5 درصد به بيش از 50 درصد رو به گسترش گذاشت. احداث خط راهآهن به طول 1200 كيلومتر بخشي از نفوذ آلمانيها بطرف شمال ايران بود. در سال 1316 ليندن بلات وزير جوانان هيتلر به ديدار علي اصغر حكمت وزير فرهنگ رضا شاه ميآيد و او مقدمات ديدار با رضا شاه را فراهم ميكند. سبك اقتداري حكومت نازيها، قدرت سخنوري و روحيه نظاميگري شخص هيتلر، براي شخص رضا شاه بسيار جذاب مينمود. تبليغات پيرامون همنژاد بودن ايران و آلمان شدت ميگيرد و حتي بعضي افسران چنان از اين رابطه به هيجان آمدند كه مايل به يك كودتاي آلماني در ايران بودند3. اروين اتل سفير آلمان در ايران توصيفهاي مهيجي از همپيوندي نژادي و تحسين ايرانيان به عمل ميآورد. اما واقعيت اين است كه اسناد محرمانهاي كه بعدها در سفارت آلمان منتشر شد، نشان ميدهد كه همين شخص سفير، يعني اروين اتل، در مكتوبات محرمانه خود توهينها و تحقيرهاي فراوان درباره ايرانيان گزارش كرده است. گزارشاتي كه پرده از افسانه همپيوندي نژاد آريايي/ ژرماني برميدارد. حاصل سخن اينكه، فهرست واقعيتهاتي كه از نظر گذشت، هشدار به همه آنهايي است كه خطر فاشيسم را درك ميكنند. به آنها كه ميدانند فاشيسم از هر نوع آن، جز خشونت هيچ چيز براي توليد كردن ندارد. نكته با اهميت اينجاست كه چگونه فاشيستهاي مذهبي با فاشيستهاي ملي در حادثه مكه وجه مشترك پيدا ميكنند و باد در شيپور جنگ با عربها ميدمند؟ يكي با هدف پس گرفتن قادسيه و يكي با هدف ايجاد يك قادسيه وارونه، اينبار در سرزمين عربستان. جنبش فاشيستي و شوونيستي، فرياد اقتدار و عظمت ايران باستان برميآورد، اما چه كسي دروغ آنها را باور ميكند؟ آيا عربستيزي و تحقير قوميِ مردم رنج ديده اعراب خوزستان، و ايجاد ميل به تجزيهطلبي در آن سرزمين، فريادي از سر تجديد عظمت ايران باستاني است؟ آيا تحقيرهاي قومي و ايجاد ميل به تجريهطلبي در اقوام ديگر مانند ترك و كرد، در سود يكپارچگي و احياء ايران بزرگ است؟ مردم آگاه بايد دامن خود را از هرگونه ستيزهجويي با اقوام مختلف پرهيز دهند. دولت عربستان اگر فاسد است، (كه هست) تنها از راه ايجاد امنيت و اطمينان در منطقه و خارج شدن از مناقشات فرقهاي و مذهبي، به يك دولت هيچكاره تبديل ميشود. و الا در پرتو ناامني و دامن زدن به مناقشات و ستيزهاي مذهبي و قومي، پيروزي با آن كشوري است كه با تكيه بر ثروتهاي بادآورده، پرورش تروريسم و كسب حمايتها بينالمللي و متحد كردن جهان عرب، به دولتي همهكاره و اثرگذار در منطقه تبديل ميشود. در واقع اين نوع رفتار دولتهاي حاكم در ايران است كه عربستاني را كه ميتوانست هيچكاره باشد، به يك آلترناتيو (نيروي جانشين alternative) در منطقه تبديل ميكند. جنبش فاشيستي و شوونيستي، ماشين اتوماسيون تبديل عربستان هيچكاره به عربستان آلترناتيو و همهكاره در منطقه است. منابع: 1- به مقاله "چرا بورژوازي در ايران ماهيت تبهكارانه دارد" اثري از همين قلم مراجعه شود. 2- به مقاله "اسلام سياسي و جنبشهاي اجتماعي" بخش اول ، اثري از همين قلم مراجعه شود. 3- براي مطالعه بيشتر به كتاب "روابط خارجي ايران با قدرتهاي جهان" نوشته دكتر عليرضا ازغندي مراجعه شود. www.ahmadfaal.com ahmad_faal@yahoo.com
|
|
سهشنبه 14 مهر 1394 |
|